سهم من کجاست ؟
کجابایدقدم بگذارم که کسی را له نکنم
سهم من کجاست ؟
کجاباید دل ببندم که دیرنکرده باشم
سهم من کجاست ؟
مگردیگرستاره ای باقی مانده است که
سهم شبهای تاریک من باشد ؟!
کجای این زمین خاکی کوله بارم را پایین بگذارم
که توقف ممنوع نداشته باشد ؟!
بگو ...
بگو کجا خستگی هایم را به درکنم که کسی نگوید :
ببخشید اینجا جای من است
[ شنبه 92/7/6 ] [ 11:6 عصر ] [ sina ]
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او
با بیقراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس
چشم میدوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.
سرآخر
ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....
تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا
بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ
داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین
کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب
برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید:
«چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که
فرستادی، دیدیم!»
[ جمعه 92/7/5 ] [ 10:56 عصر ] [ sina ]
عصر یک جمعه دلگیر،
دلم گفت: بگویم، بنویسم،
که چرا عشق به انسان نرسیدست...
چرا آب به انسان نرسیدست،
و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسیدست،
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست و
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست،
عصر این جمعه دلگیر،
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
کجایی گل نرگس؟
[ جمعه 92/7/5 ] [ 11:44 صبح ] [ sina ]
آقا تو را به حضرت زهرا ظهور کن
آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه
برگرد و شهر را پر از امواج نور کن
شب های جمعه یاد تو بیداد می کند
آدینه ای ز کوچه ی دنیا عبور کن
آقا چقدر فاصله اندوه انتظار
فکری برای این سفر راه دور کن
زین کن سمند حادثه را تکسوار عشق!
جان را پر از شراره ی غوغا و شور کن
آقا چقدر ضجه زنیم و دعا کنیم
یا بازگرد یا دل ما را صبور کن
پروانه نجاتی
[ جمعه 92/7/5 ] [ 11:23 صبح ] [ sina ]
آدمهــــــــــــا
[ پنج شنبه 92/7/4 ] [ 1:28 عصر ] [ sina ]