راستی خدا ...
دلم هوای دیروز را کرده ...
هوای روزهای کودکی را ...
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ...
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و
دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را ...
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم
و دلم را شکستند ...
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ...
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم ...
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا !!!
دلم فردا هوای امروز را می کند ...
[ پنج شنبه 92/7/4 ] [ 8:34 صبح ] [ sina ]
روز اول گل سرخی برایم آوردی ، گفتی برای همیشه دوستت دارم
روز دوم گل زردی برایم آوردی و گفتی دوستت ندارم
روز سوم گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی ...
" منو ببخش فقط یک شوخی بود "
[ چهارشنبه 92/7/3 ] [ 3:37 عصر ] [ sina ]
چه فرقی می کند
ساعت را به عقب بکشم
وقتی حسرت هایم تکراریست....
وقتی نگاهت دیگر بر نمی گردد
وقتی صدایت دیگر مرا نمی خواند
چه فرقی می کند این عقربه ها برگردد
...وقتی ثانیه به ثانیه اش بی کسی ایست
وقتی چشمان خیره ام سالها
برای گذشتن همین دقایق وقت گذشته اند...!!!
[ چهارشنبه 92/7/3 ] [ 3:26 عصر ] [ sina ]
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود ...
[ سه شنبه 92/7/2 ] [ 8:44 عصر ] [ sina ]
ببین غمگین،
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین خوابم نمی آید، بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم
[ سه شنبه 92/7/2 ] [ 3:49 عصر ] [ sina ]