سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماهی آب عاشق آدمهت خشکی آسمان سوال

ماهی ها توی آب عاشق می شوند

توی خشکی می میرند

آدم ها

توی خشکی عاشق می شوند

ولی همه جا می میرند

آسمان ــ آب ــ خشکی

بیا دوباره سئوال کنیم

شاید درست نفهمیده ایم



[ پنج شنبه 92/6/21 ] [ 12:6 صبح ] [ sina ]

نظر

عشق جمله سازی آدم موازی مبهم بازی خط

 

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ 

 

یـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! 

 

عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت 

 

پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ 

 

پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! 

 

از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!




[ جمعه 92/6/8 ] [ 11:51 عصر ] [ sina ]

نظر

دلم تنگه بیخیالی خرگوش بهانه دلتنگی ثانیه همدرد

دلم تنگه ، تنگ روزهای بیخیالی ،

 

تنگ روزهای ندانستن …

 

تنگ روزهای خوابهای خرگوشی ،

 

تنگ روزهای حفظ کردنهای اجباری …

 

تنگ روزهای رفتن کنار آبی ترین آب به بهانه دلتنگی …

 

دلم تنگ ثانیه ای از

 

آن ساعتها خاموشی است همراه با عزیزترین همدردها …

 

دلم تنگ است ،  تنگ تنگ . . .



[ جمعه 92/6/8 ] [ 11:30 عصر ] [ sina ]

نظر

پسر زحمتکش آب زرشک پایان نامه اس ام اس

 8 صبح: تو رخت خواب…..

 9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون

کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده

زحمت در آوردنشم نکشیده….

10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه

الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش

رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!

11 صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….اگه نه که باز خوابه

 12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس

سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………

اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟

پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا!

خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای

شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی پتو رو میکشه

….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه

2 ظهر: ماماااااااااااااان …..ناهار.....

 3 ظهر: مامااااان جورابام کو؟

 4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

  5 عصر: اولین اتو....مسافرکشی صلواتی

پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن

 6 عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان

البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی

چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته

البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک

پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که

..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا!

حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته

..داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان

از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…

 7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته

یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی

بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….

بایه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

 8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

 10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه

خیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت ….

چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی

دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون

بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه

مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه

های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!



[ جمعه 92/6/8 ] [ 1:21 عصر ] [ sina ]

نظر

مست وفادار گلدان کوزه مرد زن عشق شب زمین دوست دارم

مرد نصفه شب در حالی که مست بوده میاد خونه و 

دستش می خوره به کوزه ی سفالی گرون قیمتی که زنش خیلی

دوستش داشته، میوفته زمین و میشکنه مرد هم همونجا خوابش می بره…

زن اون رو می کشه کنار و همه چیو تمیز می کنه…

صبح که مرد از خواب بیدار میشه انتظار داشت که زنش

جر و بحث و شروع کنه و این کارو تا شب ادامه بده…

مرد در حالی که دعا می کرد که این اتفاق نیوفته میره اشپزخونه تا یه چیزی بخوره …

که متوجه یه نامه روی در یخچال می شه که زنش براش نوشته…

زن: عشق من صبحانه ی مورد علاقت روی میز آمادست…

من صبح زود باید بیدار می شدم تا برم برای ناهار مورد علاقت خرید کنم…

زود بر می گردم پیشت عشق من

دوست دارم خیلی زیاد…

مرد که خیلی تعجب کرده بود

میره پیشه پسرش و ازش می پرسه که دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟

پسرش می گه : دیشب وقتی مامان تو رو برد تو تخت خواب که بخوابی و

شروع کرد به اینکه لباس و کفشت رو در بیاره تو در حالی که خیلی مست بودی بهش گفتی…

هی خانوووم ، تنهااااام بزار، بهم دست نزن…

من ازدواج کردم…



[ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 5:13 عصر ] [ sina ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
قالب وبلاگ
گالری عکس

آوازک