کوچه ها و مغازه ها را بلد شدم.
رنگهای چراغ قرمز را ...
حتی جدول ضرب را.
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدم ها گم میشوم
خدایا...
آدمها را بلد نیستم.!
رنج آورترین لحظه های زندگی ام زمان هایی هستند
که پشت نقاب چهره های آدمها
چیزی خلاف تصورم وآنچه درک می کردم ظاهر می شود و
آن هم بعد ازمدتهایی بسیار...
[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 11:29 صبح ] [ sina ]
انگلیسی (با طعنه):آهای ایرانی چرا زن های کشور شما در ایران
با آقایون دست نمیدن؟
یعنی انقدر به مردهاتون اطمینان ندارن؟؟
ایرانی (با تبسم) :چرا هر مردی نمیتونه دست ملکه شمارو لمس کنه؟
انگلیسی( بسیار عصبانی): ملکه فرد عادی نیست فقط با افراد خاص
دست میده.
ایرانی:خانوم های سرزمین من همه ملکه اند...
[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 11:1 صبح ] [ sina ]
هر چقدر هم که بگویی :
تنهایی خوب است؛
هم من و هم تو میدانیم که:
تنهایی خوب نیست ...
ولی چه میتوان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی ، واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند ...
به تنهایی و بدون تو روزگار میگذرانم ؛
ناراحت نباش ، این روزها همه کمکم میکنند باور کنم :
تنهایی خوب است ...
[ شنبه 92/6/30 ] [ 11:27 عصر ] [ sina ]
از چوپانی پرسیدند: دنیا را توصیف کن
گفت:
وقتی پشم گوسفندان را چیدم
تنها چیری که دیدم ، یـــــک گله گــــــرگ بود...
گرگها همیشه زوزه نمیکشند...
گاهی هم می گویند:
دوستت دارم...
و زودتر از آنکه بفهمی بره ای ، میدرند خاطراتت را...
و تو میمانی با تنی که بوی گرگ گرفته...
تازگی ها
آدمها، آدم می درند
و گرگ های بیچاره بیکار شده اند ...
[ شنبه 92/6/30 ] [ 9:45 عصر ] [ sina ]
قلبی دارم خسته از تپیدن
مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ...!
مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه ...
یـــک لبـــــخـنـــد ...
بـــه بــازی میـــــگیــــری ...!
مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت ..
و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم ...
مــــــی گویند ســــاده ام ...!
اما مــــــــن فـــــقــــــط ساکــــــــتم
همیـــــــــن !
درد فراوان دارم
و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ...!!
[ شنبه 92/6/30 ] [ 9:6 عصر ] [ sina ]