سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاه انسان باید در سختی باشد تا به دیگری دست یاری دهد

گاه انسان باید با بخت بد روبرو شود تا هدفش را بهتر بشناسد

گاه به طوفان نیاز است تا او قدر آرامش را بداند

گاه باید به او آسیب رسد تا با احساس تر شود

گاه باید در شک و تردید باشد تا به دیگری اطمینان کند

گاه باید در گوشه ای تنها بماند تا واقعیت وجود خود را بشناسد

گاه باید از شیفتگی رها شود تا به آگاهی برسد

گاه باید کاملا بی احساس باشد تا بتواند همه چیز را حس کند

گاه باید در اوج شور و احساس بود تا به قلب او راه یافت

و او به روی عشق در بگشاید

چه بسیار از اینها را پشت سر گذاشته ام

و می دانم ...



[ دوشنبه 90/12/15 ] [ 1:54 عصر ] [ sina ]

نظر

 

در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد

دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.»

در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود،

به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!» و در حالی که نفس نفs

می زد، ادامه داد: «التماس می کنم با من بیایید! مادرم خیلی

مریض است.»

 دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی روم.»

 دختر گفت: «ولی دکتر، من نمی توانم. اگر شما نیایید او می میرد!»

و اشک از چشمانش سرازیر شد.

 دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر دکتر را به طرف

خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.

 دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد

و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد.

 زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.

 دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما می مردی!»

 مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!»

و به عکس بالای تختش اشاره کرد.

 پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد.

 این همان دختر بود!!

 فرشته کوچک و زیبا!!!

 

 



[ دوشنبه 90/12/15 ] [ 1:50 عصر ] [ sina ]

نظر

ازوقتی خداوند بشرراآفرید ارتباطش باخلق شروع شد

اوخالق گشت ومامخلوق وازوقتی به ما رزق داداو راز ق شدو

مامرزوق واز وقتی که ماراهدایت کرداو هادی شدومامهدی

واز وقتی که اوراپرستش کردیم ماعابدشدیم واومعبود

واز وقتی دوستش داشتیم اومعشوق شد وماعاشق واز وقتی

در طلبش برآمدیم ما طالب شدیم واومطلوب............



[ دوشنبه 90/12/15 ] [ 12:19 صبح ] [ sina ]

نظر

می گویم با عشق جمله بساز

می گوید: مادر

-: با اشک جمله بساز

- : مادر

- : با لبخند جمله بساز! با درد! با عمر!

باز هم می گوید : مادر

می گویم حالا با مادر جمله بساز

می گوید:

تمام عشقش من بودم

اشکهایش

لبخندهایش

یک عمر درد هایش را نگذاشت بفهمم

عمری زندگی می کنی

و انگار

جز مرگ کسی مادر را نمی بیند



[ یکشنبه 90/12/14 ] [ 11:41 عصر ] [ sina ]

نظر


برو بمیر : برو گمشو !

بمیرم برات : خیلی دلم برایت می سوزد !

می میرم برات : عاشقتم !

می مردی ؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟

مردی ؟ : چرا جواب نمی دهی ؟

نمردیم و ... : بالاخره اتفاق افتاد !

مردیم تا ... : صبرمان تمام شد !

مرده : بی حال !

مردنی : نحیف و لاغر !

مردم : خسته شدم!

من بمیرم ؟ : راست می گویی



[ یکشنبه 90/12/14 ] [ 5:0 عصر ] [ sina ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
قالب وبلاگ
گالری عکس

آوازک