یک روز تو پیاده رو به طرف خونه میرفتم.......
از دور دیدم یک کارت پخش کن خیلی
باکلاس،کاغذهای رنگی قشنگی دستشه
ولی به هرکس نمیده.خانم هارو که اصلا
تحویل نمی گرفت و آقایون هم خیلی گزینشی
انتخاب می کرد،اهل حروم کردن تبلیغات نبود.
احساس کردم فکر می کنه هرکسی لیاقت
داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره،
لابد فقط به آدمای با کلاس و شیک پوش میده!
از کنجکاوی قلبم داشت می اومد تو دهنم...!
یعنی نظر این تبلیغات چی راجع به من چی
خواهد بود؟؟؟آیا منو تحویل میگیره؟؟؟
کفش هامو با پشت شلوارم پاک کردم تا کمی
خاک که روش نشسته پاک شه و کفشم برق بزنه...
شکم مبارک رو دادم تو و سعی کردم خودم رو
بی خیال نشون بدم،بعنی برام مهم نیست
که اینا چیه...با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ
به طرفم گرفت و گفت:
<<آقای محترم!بفرمایید...>>
قند تو دلم آب شد،با لبخندی ظاهری کاغذو گرفتم
و گفتم:
<<می گیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم.>>
کاغذ رو گرفتم چند قدم جلو تر پیچیدم توی قنادی،
اونقدر هول بودم که داشتم با سر میرفتم تو کیک ...
با ولع تمام به کاغذ رنگی نگاه کردم.نوشته بود:
<<دیگر نگران طاسی سر خود نباشید،پیوند مو با
جدید ترین متد روز اروپا و آمریکا.>>
[ جمعه 90/11/28 ] [ 7:3 عصر ] [ sina ]