سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیر کرده بود. هیچ وقت

برای نمازجماعت دیر

 نمی آمد. نگرانش شدند و

 رفتند دنبالش. توی کوچه

 باریکی پیدایش کردند. دیدند

 روی زمین نشسته، بچه ای

 را سوار کولش کرده و برایش

 نقش شتر را بازی می کند.

- از شما بعید است،

 نماز دیر شد.رو به بچه کرد

 و گفت: «شترت را با چند گردو

 عوض می کنی» و بچه

چیزی گفت. گفت بروید

 گردو بیاورید و مرا بخرید.

 کودک می خندید، پیامبر هم.



[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 5:14 عصر ] [ sina ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
قالب وبلاگ
گالری عکس

آوازک