بازی را قبول میکنم
قبول میکنم پیر شوم
روزی رسد که دستانم بلرزند
چشمانم تار بینند
چروک های زیر چشمانم
و تار های سپید موهایم را قبول میکنم
اما قبول نمیکنم
که روز به روز تنها تر شوم
که بر سرم منت نهی اگر در راه رفتن کمکم کنی
که باور نکنی قلبم روز به روز تنگ تر میشود
و روز به روز بیشتر میشکنم
قبول نمیکنم
که بعد از مرگم بگویی : عمرش رو کرده بود . وقت مردنش بود
[ جمعه 90/11/14 ] [ 1:54 صبح ] [ sina ]