گویند: صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت .
نمازگزاران همه او را شناختند؛ پس از او خواستند که پس از نماز،
بر منبر رود و پند گوید .پذیرفت ...نماز جماعت تمام شد ، چشم ها همه به سوى او بود.
مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست .
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود، آن گاه خطاب به
جماعت گفت :مردم !هرکس از شما که مى داند
امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد،
برخیزد!کسى برنخاست !
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ،
برخیزد!باز کسى برنخاست !!! گفت : شگفتا از شما که به ماندن
اطمینان ندارید؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید!:
[ جمعه 90/11/14 ] [ 12:32 صبح ] [ sina ]