پاییز غریبی است می دانم
مهرش زودگذر
و انتظار آبانش، امتداد دلتنگی ها
این را فقط به تو می گویم
که نمی نویسی، که مبهوتی و مانده ای
که چه می شود پاییز امسال را
نه بارانی، نه بادی، نه برگ ریزان خاطره ای
بذر آدمیت در زمین بایر زندگی خفته
و غبار عداوت و خشم، آکنده در هوای تنفس
کجاست آبی عشق؟ اکسیژن آرامش، کفش های امن زندگی؟
در رستاخیز ابرهای عقیم و حرارت تابستانی که جا مانده
در خشکی قلم های شکسته
چه می توان نوشت؟
پاییز غریبی است می دانم
و هر شب اخبار هواشناسی را مرور می کنم
شاید صدای پایی، تولد آبی، آوای نمناکی
نمی نویسم و نمی نویسی
نگرانی شعله های احساس را
در شرم حرارت چای و غروب زمستانی
که پاییزش اعدام عاطفه است
که پاییزش گم شده است
که پاییزش جنازه ای است بر تابوت روزمرگی های دل آزار
دفن نمی کنم این پیکر غم آلود را
شاید هنوز امیدی هست
به رقص پرده های گلدار
پشت شیشه های ترک خورده ی عشق
در سمفونی بغض و اشک
شاید کسی بیاید به احیای شب های شور
به تماشای شوق روز
به میهمانی مهتاب و سکوت
و میزبانی آغوش امن شعر
پاییز غریبی است می دانم
و این را فقط به تو می گویم
که نمی نویسی و نمی نویسم
شاید هواشناسی، امشب ...
[ چهارشنبه 92/8/29 ] [ 2:25 عصر ] [ sina ]