دلم بارون می خواهد...
فقط بارون..با یک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم..
بعد تو هم بنشینی کنار پنجره
و هردو باهم..قطره های بارون را بشماریم..
یک
دو
سه
…
و بعد اصلا یادمان برود
که همه اینها خیال است..
تو؟
بارون؟
من؟
بارون ببار …
بگذار اشک هایم غریب نباشند ….
بارون که بند بیاید تازه خاطره شروع می کند به چکه کردن!
زیر بارونم بی چتر …
تنها بینی سرخم لو میدهد مرا که باریده ام همراه ابرها ، اما …
تابلوی قشنگی شده ایم : من و جاده و بارون !
تلنگر کوچکی است بارون ، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست!!!
بارون ببار و تمام خاطره ها را بشور
تمام دوستت دارم ها
آدم ها خیلی زود همراهان صمیمی را فراموش میکنند...
همین که بارون بند آمد خیلی ها چتر هایشان را جا میگذارند...
[ جمعه 92/7/19 ] [ 7:29 عصر ] [ sina ]