عصر یک جمعه دلگیر،
دلم گفت: بگویم، بنویسم،
که چرا عشق به انسان نرسیدست...
چرا آب به انسان نرسیدست،
و هنوزم که هنوز است، غم عشق به پایان نرسیدست،
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است،
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست و
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیدست،
عصر این جمعه دلگیر،
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
کجایی گل نرگس؟
[ جمعه 92/7/5 ] [ 11:44 صبح ] [ sina ]