من و سایه ام باز هم راه خواهیم رفت و
من برایش قلب خواهم دوخت
چشم خواهم کشید کفش خواهم خرید
دستهایش را رنگ خواهم زد...
من و سایه ام باز هم راه خواهیم رفت
خواهیم خندید خواهیم گریست
و من برایش سایه بان خواهم بود...
[ شنبه 92/7/27 ] [ 9:51 عصر ] [ sina ]
گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )
[ جمعه 92/7/26 ] [ 1:51 عصر ] [ sina ]
گاهـی وقتها نوشتنت نمی آیـــد..
قــدم زدن را هم دوست نـداری…
از حرف زدن با دیگران حالت به هم میخورد..
خسته نیستی…
اما انگــار تا دلت بخواهــد غم داری…
بعضی وقتها
قـــدری ارامش ذهنی و خیــال راحــت آرزویت است
[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 10:9 عصر ] [ sina ]
چشم چشم دو ابرو ، نگاه من به هرسو
پس چرا نیستی پیشم نگاه خیس تو کو؟
گوش گوش دوتا گوش یه دست باز یه آغوش
بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش
چوب چوب یه گردن جایی نری تو بی من
... دق میکنم میمیرم اگه دور بشی ازمن
دست دست دو تا پا ، یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا؟
[ پنج شنبه 92/7/25 ] [ 10:1 عصر ] [ sina ]
با همهی بیسروسامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام تا تو نگاهم کنی
عاشق آن لحظهی توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمادهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه میدانیام؟
حرف بزن بغض مرا باز کن
دیرزمانیست که بارانیام
حرف بزن، حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام
محمدعلی بهمنی
[ چهارشنبه 92/7/24 ] [ 10:40 عصر ] [ sina ]