روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ من هم زیر آن نوشتم :باید صبر کند. برای بار دوم که از آنجا گذر میکردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بی حوصلگی نوشتم: بمیرد بهتر است.برای بار سوم که از آنجا عبور میکردم.انتظار داشتم زیر نوشته ی من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم...
[ جمعه 90/5/28 ] [ 11:30 عصر ] [ sina ]
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر 6-7 ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد! در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید … با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد.. او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان بود، به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود: «« دوستت دارم بابایی»» ….. ….. روز بعـــــد آن مــــــــرد خودکشـــــــــــی کــــــرد!! به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد دکتر شریعتی
[ جمعه 90/5/28 ] [ 11:27 عصر ] [ sina ]
چشم هایم را که میبندم
دخترک مالیخولیایی مدام درون سرم گریه میکند
آن قدر که اشکهایش
تمام وجودم را پرمی کند
آن قدر که بالا میآورم
تمام مکتب های ادبی را
که قورت داده ام
چشم هایم را که میبندم
کودکیم در پشت قاب عکس های سیاه و سفید
دوچرخه سواری میکند
دوچرخه ی هرگز نداشته اش را
و آب نباتش را با دختر همسایه قسمت میکند
چشم هایم را که میبندم
کسی زیر باران پنجره را به هم میکوبد
یک
دو
تَق تَق!
چشم هایم را که میبندم
او هم چشم هایش را میبندد
مبادا حسرت دیدن چشم هایش کورم کند
وقتی که چشم هایم را بسته ام.
[ پنج شنبه 90/5/27 ] [ 11:58 عصر ] [ sina ]
::