سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا امام زمان !به انتظار تو نباید

 نشست ، به انتظارتو باید ایستاد.

چه انتظار عجیبی!

تو بین منتظران هم چه غریبی!

چه آسان نبودنت شده عادت!

نه کوششی ، نه وفایی،فقط

 نشسته ومی گوییم

 خداکـــــند که بیایــــــی!!

چه انتظار عجیبی



[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 7:6 عصر ] [ sina ]

نظر

موهایش سفید شده

 بود مثل برف اما نه

وقتی بهتر دقت کردم ابرو،

 مژه ، ریش و حتی موهای

 گوشش هم سفید بود.

نزدیک رفتم و پرسیدم چطور:

بهتر زندگی کنم؟

جواب داد: گذشته ات را بدون

 هیچ تأسفی بپذیر،

با اعتماد، زمان حالت را بگذران

 و بدون ترس برای آینده آماده شو،

ایمانت را نگهدار و ترس را به

 گوشه ای انداز، شک هایت را

باور نکن، زندگی شگفت انگیز

است،در صورتی که بدانی

چگونه زندگی کنی و ادامه داد:

مهم این نیست که قشنگ باشی...

قشنگ ا ین است که مهم باشی،

حتی برای یک نفر،کوچک باش

و عاشق... که عشق خود میداند

آیین بزرگ کردنت را.

بگذار که عشق خاصیت تو باشد،

نه رابطه خاص تو و در آخر گفت:

 زلال باش،زلال که باشی آسمان

در توست!



[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 6:54 عصر ] [ sina ]

نظر

حضرت محمد (ص) در

عام الفیل به سال 

570 میلادی در روز 

جمعه 17 ربیع الاول قدم

 به عرصه این جهان خاکی

نهاد و با وجودش عالمی را

از جهل و گمراهی نجات

 بخشید. او عرش نشینی

بود که با فرش نشینان همراه

 گشت تا آنان را هم با خود

 به عرش ببرد.

       ز احمد تا احد یک میم فرق است

      جهانی اندر این یک میم غرق است



[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 6:12 عصر ] [ sina ]

نظر

      یادمان باشد که همیشه

ذره ای حقیقت پشت "فقط یه شوخی بود"

      کمی کنجکاوی پشت "همین طور پرسیدم"

            قدری احساس پشت "به من چه اصلا"

                  مقداری خرد پشت "چه می دونم"

                        و اندکی درد پشت "اشکالی نداره"

                                                                                   وجود دارد.



[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 5:30 عصر ] [ sina ]

نظر

دیر کرده بود. هیچ وقت

برای نمازجماعت دیر

 نمی آمد. نگرانش شدند و

 رفتند دنبالش. توی کوچه

 باریکی پیدایش کردند. دیدند

 روی زمین نشسته، بچه ای

 را سوار کولش کرده و برایش

 نقش شتر را بازی می کند.

- از شما بعید است،

 نماز دیر شد.رو به بچه کرد

 و گفت: «شترت را با چند گردو

 عوض می کنی» و بچه

چیزی گفت. گفت بروید

 گردو بیاورید و مرا بخرید.

 کودک می خندید، پیامبر هم.



[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 5:14 عصر ] [ sina ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
قالب وبلاگ
گالری عکس

آوازک